loading...

داستان کوتاه

داستان کوتاه

بازدید : 1
سه شنبه 22 بهمن 1403 زمان : 4:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان کوتاه

خش خش صدای پای خزان است

یک نفر،

در را به روی حضرت پاییز وا کند..

|علیرضابدیع|

باشد جناب بدیع، در را باز میکنیم اما عواقبش پای خودتان!

نم نمِ باران که بزند..

کوچه و خیابان را برگ‌ها که بگیرند..

آدم مجبور می‌شود شالی به دور گردنش بیندازد،

قدم زدن هم که اجباریست..

حالا کسی ام باید باشد که شالی ببافد و..

قدم زدن که تنها هم نمی‌شود..

چاره چیست؟!

عاشق شویم دیگر..

جهنم و ضرر، فوت وقتمان هم فدای سرتان، کلافتان را بیاورید..

اما بگویمتان‌هاا

ما وسط تابستان بود که احساس کردیم می‌خواهیم برایتان شالی ببافیم و هم قدم، قدم‌هایتان شویم..

این‌ها دنبال بهانه می‌گردند

علت عاشقی را نمی‌دانند،

به گردن پاییز و برگ‌هایش می‌اندازند..

عاشق نشــدی مگرنه می‌فهمیدی

پاییز بهاری است که عاشق شده است

|میلاد‌عرفان‌پور|

بله حق با شماست آقای عرفان پور..

شما درست می‌گویید.

پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند..

|علی‌رضا‌بدیع|

پاییز رسید و ما مبتلا بودیم این هم نقض شعرتان!

باشد باشد شما بگو: استثنای قابل چشم پوشی!

منطق خوانده ایم‌هااا

این مغالطه‌ست!

با شاعر جماعت درگیر نمی‌شویم..

پس فردا می‌گویند :تازه به دوران رسیده هم نبود مارا رد و نقض میکرد.

:")

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 21
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 3
  • بازدید کننده دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 36
  • بازدید ماه : 567
  • بازدید سال : 973
  • بازدید کلی : 53990
  • کدهای اختصاصی